نوشته شده توسط : رامین

رسم عاشقی این نیست که تک و تنها بسوزی و دیگر نمانی، ... کاش می دانستیم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهمیدیم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چیست و چقدر است، کاش بیراه نمی رفتیم و می ماندیم چون روز اول، عاشق، عاشق، ... بازی با کلمات قشنگ است، بازیگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقیقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازیسازی را بی نیاز از دروغ و نیرنگ می سازد... نمی دانم! بلد نیستم! من نمی دانم دل سوختن برای چیست؟ مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد این بازیگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادین این دنیای پوشالی... آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برایم دیگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم، و می بوسم، می بویم، می جویم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسیم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزدیک سازد، من بنده عشقم، بنده عاشقی...



:: بازدید از این مطلب : 1081
|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : رامین

So often when we say, " I love you," we say it with a huge "I" and a little "you".
(Anthony)
اغلب در بيان جمله "من تو را دوست دارم" بر "مني" کلان و "تويي" خرد تاکيد داريم

Those have most power to hurt us, that we love.
(Francis Beaumont)
کساني که به آنها عشق مي ورزيم از بيشترين قدرت براي آذردن ما برخوردارند

Respect is love in plain clothes.
(Francis Beaumont)
احترام، همان عشق است در تنپوشي ساده

It is a very delicate job to forgive a man, without lowering him in his estimation, and yours too
(Josh Billings)
کار بسيار ظريفي است که انساني را ببخشيم، بي آنکه ارزشش را در نظر خود او و خودمان پايين بياوريم

Friendship is constant in all other things, save in the office and affairs of love.
(William Shakespeare)
پيوند دوستي در همه حال وفادار و پايدار است، مگر هنگامي که پاي مقام و روابط عاشقانه به ميان مي آيد

 

 



:: بازدید از این مطلب : 987
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : رامین

روبه روي پنجره ى بزرگى ايستاده ام _ باران مى بارد _ چون سيلى خروشان _ بر سينه ى جهانيان _ بر دل عاشق من _ بر قلب گريان من _ بر چشمان اشك آلودم غبار فرو مى رود _ چشمانم را مى بندم _ اشك از حريم خانه ى چشمانم چون رودى پر تكاپو و پر جنب و جوش جارى مىشود _ در دشت صورتم _ چشمانم بسته است _ سيل باران وحشيانه به بدنم بر خورد مى كند _ به رويا رفته ام _ رويايى لذت بخش كه مرا در آن سرما آرام مىكند_ چنان مرا گرم مى كند كه وجودم آتش مىگيرد _ گر مىگيرم _ فرياد مىزنم _ فريادى با لبخندي كه از عاشقى و پى آزادى گشتن به وجود آمده _ لبخند مىزنم _ به همه مىخندم _ به همه چيز _ حس مىكنم آزاد شدم _ حس رهايى و آزادى در ذره ذره ى وجودم برخاست _ شوق آزادى _ رهايى _ بله..._ به آزادى رسيدم _ طى سالهاى دراز _ چشمانم را باز مىكنم _..._ صورتم خيس خيس است _ باد موهاى خيسم را آشفته كرده است _ تنم عرق سرد كرده _ به خود مىلرزم _ آتش درونم كه به وجود آمده بود مىخوابد _ يخ مىكنم _ مانند روحى ساكت و آرام و خاموش مىشوم _ لبخند از روي لبهايم محو مىگردد _ به اطراف مىنگرم _ به پنجره _ هنوز روبه روى پنجره ى بزرگ ايستاده ام _ باران قطع شده و همه جا خيس است _ همه جا غرق در انبوه و غربت _ هواى ابرى بعد از آن گريه دلش باز شد _ پرتوى خورشيد بر روى صورت من تابيد _ ناگهان همه چيز را فهميدم _ من در رويايى بودم _ رويايى كه در آن آزاد بودم و لبخند مىزدم _ نه,..._ آن يك رويا بود _ نه..._ اشكهايم دوباره جارى شد _ كاش دوباره به سرزمين رويا بروم و ديگر برنگردم _ اوه... _ آزادي تو آمدي ولي سريع رفتى _ در واقعيت بيا _ اشك چشمانم چون سيلى خروشان آمد _ اژدهاى درونم از بىپناهى و تنهايى غريد _ نه_نه_ ..._من آن رويا را براى هميشه مىخواهم _ چشمانم را بستم _ هيچ رويايى به سراغم نيامد _ دوباره چشمانم را باز كردم_دوباره بستم و باز كردم _باز هيچ رويايى به سراغم نيامد _ فقط اشك چشمانم بيشتر شد _ ..._ براى يك لحظه طلايى و رويايى در تمام زندگى ام حس كرده بودم آزاد شدم _ نه _ هنوز نه,... _ پرتوي خورشيد بر روى تمام بدنم افتاده بود _ با اين حال از سرما مىلرزيدم _ از سرماى درونىام _ سرمايى از قلب, روح و وجودم ... غزل اشك عشق...



:: بازدید از این مطلب : 1038
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : رامین


:: بازدید از این مطلب : 1066
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : رامین

اینجا سکوت است...سکوت...سکوتی سنگین در دل تاریکی دهکده من است...سکوت جزیی از من است...سکوت جزیی از دل مردم خسته دهکده من است...سکوت آرامش ذهن مردم اینجا است...و ما به سکوت عادت کرده ایم...سکوتی پرمعنی و پر از حرف...سکوتی که بیشتر از حرف زدن معنی و منظور را میرساند...دوسش دارم...دهکده من...دهکده ای در گوشه ای از قلب من...دهکده سکوت...



:: بازدید از این مطلب : 1138
|
امتیاز مطلب : 84
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : | نظرات ()